ادیبانه

شعر، مشق، کتاب

ادیبانه

شعر، مشق، کتاب

مخاطب تمام قصه های ما
عشق است
و عشق
زبان مادری‌ست
فارسی زنده از سخن
رسیده از جهاد شاعران عشق

اینجا
فرصت تمرین زبان است
با اجازه از شعور واژه ها


نامت را
چه کسی تراشید
این گونه زیبا
بر پیکره ی انبوه حروف
نامت
شناسنامه ی پاییز من است

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۳ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۵
خرداد

در اساطیر یونان خدای عشق (Eros) خدای آفرینش است و در دوره‌ی پیش‌هلنی (Pre-Hellenism) حتی علت وجود موجودات محسوب می‌شود و بُعد متافیزیکی پیدا می‌کند. او خدایی ا‌ست که جهان را از بی‌نظمی و خلأ به‌وجود می‌آورد. اما اهمیت خدای عشق در اسطوره‌ی یونان از این هم فراتر می‌رود. در داستان خدای عشق و روح (Psyche)، ما با خصوصیت کاملاً انسانی از خدای عشق روبه‌رو هستیم؛ خدایی که آرزوها و رنج‌های انسانی دارد. این دقیقاً همان ویژگی‌ای ا‌ست که بعدها در فلسفه‌ی یونان راه پیدا می‌کند: یعی از طرفی عشق، روح الهی تعریف می‌شود و از طرف دیگر تمایلات انسانی دارد.

 

در واقع پارادوکس اصلی‌ای که در خدای اسطوره‌ای عشق وجود دارد، این است که در عین داشتن قدرت آفرینش عشق و زیبایی، بی‌نیاز از عشق نیست. به عبارت دیگر، او هم هویت عاشق را دارد و هم معشوق. در راستای هویت معشوق است که موهبت جاودانگی را به انسان هدیه می‌دهد و به این ترتیب واسطه‌ی میان انسان و الوهیت می‌شود. آلبرت هنریش (Albert Henrisch) نیز این دوگانگی و پارادوکس انسان و خدا را در دیونوسوس (خدای باروری) نشان می‌دهد. از نظر او، دیونوسوس (Dionysus) شخصیتی چندقطبی دارد؛ خدایی ا‌ست انسان‌انگار؛ یعنی خدایی که نقاب انسان دارد. (هنریش، 19)

در ضیافت نیز می‌خوانیم که خدا با انسان ارتباط برقرار نمی‌کند، مگر از طریق عشق که تمام حرف‌ها و پیام‌هایش را چه در خواب و چه در بیداری به انسان منتقل می‌کند.

 

بخش‌هایی از مقدمه‌ی ضیافت افلاطون

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۲۵
خرداد

درمان ناپذیران را دوایى نیست. زرتشت چنین مى‌آموزاند. پس باید که از زندگى بکوچید.

امّا سرودنِ پایانى بیتِ هر قصیده، بسى دشوارتر از سرودن ابیاتى جدید است وکرانه‌هاى دریاى زندگى‌را بازشناساندن، جسارت‌بیشترى مى‌خواهد تا ماندن در آن. این را شاعران مى‌دانند و طبیبان نیز از آن غافل نیستند.

 

چنین‌گفت زرتشت/ نیچه

  • azam karimi اعظم کریمی
۱۳
خرداد

 

دریایی که همه‌چیز را به خود می‌خواند، مرا خوانده است، باید بر کشتی بنشینم و هم‌اکنون در قلبش سفر کنم.

 

اگر امشب را بمانم، با آنکه ساعات شب پر التهابند، با بندهای گران زمین یخ می‌بندم و بلور می‌شوم.

 

کاش می‌توانستم هرچه این‌جا دارم با خود ببرم. ولی چگونه؟

 

صدا نمی‌تواند زبان و لب‌هایی را که به او پر و بال داده‌اند، با خود ببرد.

 

باید به تنهایی پرده‌ی فضا را بدرد.

 

آری، ای دوست، کرکس آشیانه‌اش را با خود نمی‌برد. به تنهایی در دل آسمان پرواز می‌کند.

 

برشی از کتاب مجموعه بهترین‌ها/ جبران خلیل جبران

ترجمه: منیر علیزاده

  • azam karimi اعظم کریمی