سجدهی ابلیس
چه فرق است از،
تو را پنداشتن
تا تو را هم داشتن!
هلا! ای سربلند صبح در آغوش بیداری
تو ای محبوب در پستوی تار و روشن اندیشهها جاری
فراغ شب!
نگین سرخفام آرزو بر مرکب طوفانیِ کوکب!
سکوت منفعل، ساده!
دلا! مجنون آزاده
شبی اندوه را پس زن
خودت را خوش نمایان دِه!
شبی من را
عروس انتظار تیرهپوشت را
به دست بادها بسپار
از این دیر سیاهِ غربتآلوده
به سمت بام تنها بَر
و آنجا از نگاه سبز خود او را
بهشتی انگبین در شعلههای قلب بنشان
تو ای تنهاترین دارایی احساس یک انسان!
تو ردّ ِ پستیِ عصیان!
فروغ چشمهای دم به دم کابوسدیده
مصلای نماز کافری دیوانه بر این جوّ نارستان
گمان میکردم از بودن،
که نادار است این تن را
که دستش خالی از اهدای یکتندیس، من را
پس اینک خویشتن را
پس اکنون این جهانتن را
بیاور گوشهای تا بر هبوطش سجدهی ابلیس را بینی
که عشقی در تقدس مانده را ابلیس
میبالد
و از آن کاهلی در سجده میکاهد،
همین شیطان که آدم را...