۱۳
خرداد
دریایی که همهچیز را به خود میخواند، مرا خوانده است، باید بر کشتی بنشینم و هماکنون در قلبش سفر کنم.
اگر امشب را بمانم، با آنکه ساعات شب پر التهابند، با بندهای گران زمین یخ میبندم و بلور میشوم.
کاش میتوانستم هرچه اینجا دارم با خود ببرم. ولی چگونه؟
صدا نمیتواند زبان و لبهایی را که به او پر و بال دادهاند، با خود ببرد.
باید به تنهایی پردهی فضا را بدرد.
آری، ای دوست، کرکس آشیانهاش را با خود نمیبرد. به تنهایی در دل آسمان پرواز میکند.
برشی از کتاب مجموعه بهترینها/ جبران خلیل جبران
ترجمه: منیر علیزاده