بیژن و منیژه
شنبه, ۲۸ اسفند ۱۴۰۰، ۰۹:۵۱ ق.ظ
سینِ کم، از سفرهی سوداییِ عیدِ دلم!
کی تو میآیی شوی همسایهام هممحفلم
من تو را ای شادمانا با بهاران در خرام
میشناسم... از همان ساعت، که انسان شد گِلم
کافر هر کیش و آیینم اگر در کوی تو
نقشی از عرفان نبندد روشنای منزلم
غرق عشقت شد ضمیرم، زاده شد از من پری!
موج مدهوشم به جریانی جنون، کو ساحلم!
سَرترین سرباز بر دروازهی تورانیان!
بیژنم من... با منیژه' در توانی کاملم