۱۸
شهریور
مثل خورشید
در صبحِ چشمانم طلوع میکنی
و تا غروبِ بیداری
در برابرم میدرخشی!
جامع
بسیط
گرم
مثل خورشید
در صبحِ چشمانم طلوع میکنی
و تا غروبِ بیداری
در برابرم میدرخشی!
جامع
بسیط
گرم
چه میتان کرد
با تو
ای خورشید
داستانِ تا ابد تکرارِ هر روزه
تو تمثال تمام روشناییهایِ در راه عبوری!
سر راهت
به آتشهای پنهان
در دل سودای خاکی
یک نظر
کوته نگه
بنداز
ای جادوی بیشه!
جامه را اکنون بیفشان
نیست فردایی
که آتش را
توان
میلِ طنین دادن.
ورق امروز برگردان
صبا امروز قاصد کن
چراغ روشنای دل
همین امروز برگیران.
تو ای خورشید
تو ای رخشندهی خندان
تو ای تاب و توان بخشیده و دزدیده و چندان
به کارَت وقع ننهاده!
غرورت را کمی کم کن
نگاهی هم به آدم کن
تو او را طعمه کمتر کن
نمیران
دست گیران
خواهشا خورشید
ای والا تبارا
خورشید بیتردید از آستین جامهی تو طلوع میکند
که این چنین گرم و نوازشبخش است
خورشید و همهی جهان
به گِردت
که نبودت تاریکی محض دنیای رسواست!