چه دلم تنگ تو شد امروزی
و به آهنگ تو شد دیروزی
کاش در اوج سلامت باشی
و پر از حس بهار
خط زنی برگ نموداریِ پاییز و خزان
بتراوی و مهیای فراغت باشی
همه آرام و قرار
همه در بستر تو فخر بهار
همه آرامش و آسایش و راحت به تواتر برِ تو
آه، ای خالق بیدار
تو دریاب همان را که مرا
کرد آشوب و دلم را حیران
تو ببین بهتر از هر خوب برایش باشد
و دلش کم نگران
و خودش خوبترینها به جهان
تو مخواه
رنگ افسردگی و کهنگی و درد به کارش باشد
تو برایش از مهر
سبدی نه، که جهانی برچین
از هماهنگی و دارایی و دل!
همه در خدمت قلبش آور
همه در کوشش کارش بگمار
و سبکبالش کن
و تو خندانش دار
دل من کاش سبک میشد از اندیشهی او
و رها میشد از این فکر،
که شاید دل پاکش به گزندی آلود
کاش دلها فقط اندیشهی ناباب کنند
و ندانند پشیزی ز دل یار توانا که به سر،
شادی و خوشدلی و نوش و نواست
کاش این دل،
فقط اندیشهی بیداد کند
و حقیقت به خلافش باشد
و جهانِ دل من
خوب و خوشحال و پر از انگیزه
در پی کارِ زمانش باشد