۲۳
مرداد
ما
در وصال فرداها
چه می جوییم
جز
اشتیاق تنش
جز
تندرستی درد
جز
انگاره ی صلح
تابستان 98
فقط خاموش بودن
فقط لب را گزیدن
فقط در پیچک خاموشی یک رود پیچیدن
فقط احساس را خوردن
فقط آماس را دیدن
فقط فصل زمستان و
بهار خواب را چیدن،
تو را از وهم این گستاخی مرموز میراند.
تو را تنها
به تنهایی رمیدن
کوچ کردن،
تو را تنها توانایی چکاندن
در حضور محض بیداری
تو را تنها تولد کردن درد درون
از غصه میکاهد
تو خود را درد میدانی
و این خیزش
قیام انقلاب غصههای در ورا خفته است
صدای التهاب چرکهای در گلو سفته است
بزایان درد را بهتر
بمیران مرگ را بهتر
ببخشا شورش این آشنا را
در رگ خواب جهان کمتر
تو خود را نیک، میدانی
و این داناییات
درد درون را میکند درمان
به تنهایی
به تنهایی