۰۲
شهریور
باید به سکوت بروم
به انزوایی تا ته بودن
تا روزی که نباشم
تا روزی
که فراموش شود
بودنهایی
که در انتظارت گذشت
باید به سکوت بروم
به انزوایی تا ته بودن
تا روزی که نباشم
تا روزی
که فراموش شود
بودنهایی
که در انتظارت گذشت
شکر که فرصت عشق ورزیدن دادی
همراه پرندگان پریدن دادی
در حسرت یک نگاهِ فارغ ماندم
آن روز که ذوق غم کشیدن دادی
دیگر بدون تو
هیچ کاری نخواهم داشت
به هیچ پیکاری برنخواهم خاست
دیگر
در گلوی هیچ سپیداری نخواهم لغزید
و از سبوی هیچ سازی
نخواهم سُرید
مرگ را دیدهای در جولان نفس؟
مردهام
و نفس
دست از سرم نمیدارد
آه
چه دشواری ناموزونی!