ماهتابی! تو بتاب...
سَرترین ناهیدی
روشنی بخش... به شبهای گُمم.
جانِ من! خورشیدم!
نور ده... تاریکم
بده گرما به نفسهای پر از رخوت و آه
قلبمی! خوب بتپ...
گردشی خون برسان این بدن چوبین را
نفسی! جاری باش...
بوزان اکسیژن
بدَمان سایهی یک زندگی زیبا را
و خروشی انداز
به همه جزءِ وجود
ای صمیمیتر از اندیشهی "برف"
این
نگارین مهتاب!