اگر میخواهی سخنی بگوییبیملال تکرار،عشق را سوژه کنمکرّر در مکرّر
مثل تهران پر از جمعیتمدر سحرگاه شبی پر برف و سرددر دلم جمعیتی درخفته استدر ورایم نیست انسانی به گَرد
مثل آن زلزلهی صبحدم دیماهیناگهان آمدهایارگ دل ویرانتبم جان حیرانتو هزاران نفس گرم پرآشوب فقط قربانت!