۲۸
آبان
درد دل داری؟ بگو... با جانِ دل مینوشمش
خستگی داری؟ رهان... با نبض جان میپوشمش
قصه داری؟ شرح کن، آشفتهای؟ آزاد کن
هر چه در اندیشه داری وارَهان، میکوشمش
تو فقط آباد باش، از رنج و غم آزاد باش
من برایت چای میسازم، خودم میجوشمش!
چهرهات از خستگیها، از تب وابستگیها-
دور باد؛ ... آزادیات را من خودم میپویمش
سهم تو از از زندگی، از خوانش سرزندگی،
باغ روشن از صفا باشد،... به جان میرویمش!