۱۰
مرداد
فراقت را
اندیشه به آغوش کشید
تا
دل در مغاک خونین خود
خوش باشد.
بی تو مگر
ممکن است،
زنده بودن
شاد ماندن!
فراقت را
اندیشه به آغوش کشید
تا
دل در مغاک خونین خود
خوش باشد.
بی تو مگر
ممکن است،
زنده بودن
شاد ماندن!
کدام شب تو را در آغوش احساسی مأوا داد
که از سهم زمانه ی من چنین کوتاهی
کدام روز تو را ربود؟
کدام سینه تو را در بزم عاشقانهی بیقراری
به خود فشرد
که بیتکرار رمیدی
و نماندی تا برسم
نشنودی تا بیاغازم
نغنودی تا بیارامم
چه بدانم!
شاید
پیکرهی سردآغوشی
تو را
چنین آشوبناک
در بستر صبور خویش
خاموشی داد
ای داد!