وهم من
دوشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۱، ۰۵:۰۸ ق.ظ
نگاه می کنم تو را
اکنون
و در این هزارسوی تاریک ساعت
که به کدام پهلو میغلتی
و در کدام بازو
به اشتیاق آرام خواب سر مینهی.
نگاهت می کنم
در خوفناکی لحظهای
که هذیانت را
به گوش دیدهام میدواند
و سرفهی ناخوشت را
روسری رازدارم
به هشدار پنهان میکند.
و تبسمی شوخ
در میانهی مجنونی نگاه
شانه میکشد
که چیست اینگونه هراسیدن
که او
در پادشاهی شعفی والا
به قلهی ابرها رفته
و کولهای زاغ و زغال را
تا حجت تفرجِ بالا
به انضمام برده است.
و این
فرشتگان ناشناسای راستین و چپین
اینگونه
وهم در هم مرا
به خویش میکشانند
تا صبحی
و نشانهای
و نمودی
که نه چندان آشکار
دست چهلپارهی افکار مرا
باز شوید.