صدایت میزنم صبح است، برخیز و مهیا شو
جوابم میدهی باشد؛ خودت باش و تماشا شو
بهین، رویت! بهین، جانت! بهین، من با تماشایت
بهین لبخندهای تو، بهین ترفندهای تو، خودت باش و تماشا شو!
صدایت میزنم صبح است، برخیز و مهیا شو
جوابم میدهی باشد؛ خودت باش و تماشا شو
بهین، رویت! بهین، جانت! بهین، من با تماشایت
بهین لبخندهای تو، بهین ترفندهای تو، خودت باش و تماشا شو!
تهران و ایرانم تویی
تندیس ویرانم تویی
هم اصفهانی هم بمی
هم باشکوهی هم غمی
در دیدهام این سانهها!
معلمهای خوب
مانند خانوادههای خوشبخت آثار تولستوی،
همه جای دنیا عین هم هستند.
بل کوفمان
دوستت دارم، کمی از مادرت هم بیشتر
دائما دلواپسم، از خواهرت هم بیشتر
چشم در راه تو دارم تا زمانی دور و دیر
شاهدی خوشبختم از همسایهات هم بیشتر
درد دوری از تو می آزاردم این روزها
حسرت آن چشم در آرایهات هم بیشتر
عاشق اندیشه ی بی جار و جنجال توام
عاشقم بر جانت از اندیشهات هم بیشتر
فکر و ذکرم بودنی نزدیک در افکار توست
من به تو نزدیکم از کاشانهات هم بیشتر
صبح امروز
دلم لحظهای از عشق تهی شد وَ رمید
پشت من خالی شد
و دو دستم لرزید
آه ای روشنی چشم نسیم،
کوچه در کوچه به همراه بهار،
قاصد صبح سپید،
عطر خود را برسان دست به دست
تا بپیچد به تن پاک نگار
تا بگیرم خبر از قامتِ هر روزِ بهار
عطر لبخند پراکنده کن و شهر به شهر
برسان تا دیدار!