۰۶
شهریور
تو همان خاطرهی خوشبختی
و من آن افسرده
که فقط چشم
به انبوه حضورت دارم
این همه
در دلم، از من دوری
تو چرا انبوهی
که دلم کم باشد،
جای انبوه تو اَش!
و فقط تنگ شود
تنگ
به اندازهی اندوه خودش!
تو همان خاطرهی خوشبختی
و من آن افسرده
که فقط چشم
به انبوه حضورت دارم
این همه
در دلم، از من دوری
تو چرا انبوهی
که دلم کم باشد،
جای انبوه تو اَش!
و فقط تنگ شود
تنگ
به اندازهی اندوه خودش!
آه، رنگ پاییز
چطور این همه عشق،
ز آغوش پراکندی تو؟
من زنم
و به این بار پر از رنگ تو، حساسم من!
مادر عشق چرا
حمل این بارِ پر از حس لطیف،
حمل این عشق
به کام تو سپرد!
بارداری تو به عشقی آبی
و به قلبی به تماشاییِ سرخ
و به آغوشی زرد
و به رنگی پر احساس
پر از عاطفهی انسانی.
تو سلامم برسان
به همان عشق فرو رفته به آغوش نسیم
و بگو
فصل پاییز رسید
و دلم
تنگتر از تابستان
به هوای تو
هواداری احساس زمین را انگیخت!
به تو میاندیشم
و چشمهایت،
"والشمس" من است.
آن روز که خدا
برای قَسَم
انتخاب میجُست،
دنیا هنوز
به رویت چشمهای تو نرسیده بود