حال دل منچون حال وطنهیچ ندارد تعریف!
خرابممثل ایرانممن آن ایمانِ ویرانمدر این ویرانگیسردمدر این آسودگیدردم!
از بهشت آمدهای میدانمبوی خوب نان و نعنا میدهی
به چه سرگرم کنم جانِ پریشکه ز وسواس نگاهت برهد کوتاهی
و من کجا بیابم در این قحط زده گوریلی که در توان تو باشد و با من یکی
کجا افتادهای از سیارهی زمین به دور
کدام سیاهچاله بلعید تو راکه در زمانهی مناثری از بود تو نبود