۱۹
مرداد
شب
شعله برافروخت
و روز
در فلق چشم به راه
تا هبوطی زتن چشمهی آن نور آید
شب شکفت
دشت نفس تازه کرد
ناطور دمید
خوشه خوابید
شادی تراوید
دریا مد شد
کوه سبکسر شد
آهو شورید
خواب خشمید
شعر طنّازید
ظرف ظرافت گرفت،
ماه طراوت!
من ماندم و او نه!
من و هیچ
من و تنهایی
و تبعید انسان
تبعید به غروب
تبعید به بعید
کدام شب تو را در آغوش احساسی مأوا داد
که از سهم زمانه ی من چنین کوتاهی
کدام روز تو را ربود؟
کدام سینه تو را در بزم عاشقانهی بیقراری
به خود فشرد
که بیتکرار رمیدی
و نماندی تا برسم
نشنودی تا بیاغازم
نغنودی تا بیارامم
چه بدانم!
شاید
پیکرهی سردآغوشی
تو را
چنین آشوبناک
در بستر صبور خویش
خاموشی داد
ای داد!