تو را...

 

تو را کتاب خواهم کرد

جاوید

والا

 

تو راستاره خواهم کرد

در دید

 مانا

 

تو را خورشید می‌کنم

روشن

تابا

 

تو را سپرده خواهم کرد

در بانک تمام آزها

در زنگ تموز آوازها

در نگاه امید سربازها

 

تو را

آرزو می‌کنم

در گلوی نقار سازها

در رخسار شکوه نازها

بر پیکر سرور طنازها

تا سپیده‌ی صبور پروازها

 

تو را...

تمام من!

تماشای من! 

 

عشق در برابر عشق

 

مرد ایستاد جلوی برده‌فروش، خضوع خاصی برده‌فروش را فرا گرفت.

نیمچه تعظیمی کرد. زن بی‌هوا چشم از خیرگی به افق برداشت و گل پلاسیده‌اش را به سمت مرد گرفت. مرد به آرامی گل را گرفت، بویید و بعد چند سکه به برده‌فروش داد. به زن اشاره کرد و گفت: تو آزادی.

برده فروش با دستپاچگی گفت: این کنیز عجم فقط یک شاخه گل پژمرده به شما هدیه داد، آن‌وقت شما آزادش می‌کنید؟

مرد گفت: این‌گونه خدای تعالی ما را ادب کرده است که فرمود:

وقتی تحیتی به شما دادند، تحیتی بهتر دهید‌؛

و بهتر از گل، آزادی اوست.

 

عشق در برابر عشق/ امید کوره‌چی

 

عشق و معرفت

 

عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست، معرفت است.

عشق از آن رو هست که نیست! پیدا نیست و حس می‌شود.

 

جای خالی سلوچ/محمود دولت‌آبادی

مایه‌ی آرامش

 

مایه‌ی آرامش جانم سلام
یوسفم، عمران، سلیمانم سلام

کربلای تشنگی‌های روان
فاتح صبح جهان‌هایم سلام

 

با تمام دل و جان

 

دوستت دارم و عشقی دارم
که بسی دور از تو

با تمام دل و جان، باز نگه‌دار تو است