عکس تو، هر لحظه یک رنگ است، میدانی چرا؟
همنوا با چشم دلتنگ است، میدانی چرا؟
شرح اندوه من ازقصه برون است، بیا...
میروی؟من که باید خویش رارویِ در تشویش رااز وجود و بودن و هستی فراموشی دهم!
نه فقط به تو،به تمام هستها بیاعتنا شدهامعدالتاینگونه بر سرزمین احساسم پادشاهی میکند
آنقدر به عکست خیره خواهم شدکه پیر شودهم عکس تو،هم چشم من!