سیاست
سیاست، هیچگاه دنیا را نجات نداده و نخواهد داد.
برای بهتر شدن دنیایتان، راه دیگری برگزینید.
"آموزش" بدهید... آموزش!
فصل دارای قابلیت ایجاد تمدن در انسان، آموزشپذیری اوست.
تنها و تنها از این مسیر است که میتوانید
خوشبختی را در انتهای اتوبان زندگیتان دیدار کنید.
دیوارها را فرو بریزید. کوچک وبزرگ...
اندیشهها را اصلاح کنید، ریز و درشت...
همه جا در اندیشهی "انسان" باشید...
همه را به شُور دعوت کنید...
آنقدر بگویید و بشنوید و مرز بشکنید و تامل کنید تا متوجه شوید و متوجه کنید که انسان، "درد مشترک" دارد.
آنگاه میفهمید که انسان علاوه بر درد، "اندیشهی مشترک" نیز دارد.
این اندیشه را آنقدر و آنقدر در دنیای بیمرز زمین واگویه کنید تا خودتان و دیگرانی که هم انسانند، بدانند که ما را جهان بیمرز به سعادت میرساند. جهان بیخشونت، جهانی بر پایهی انسانیت نه بر شالودهی تزویر و جهالت.
همیشه هستند انسانهایی که مفرطند و بیاندیشه. غالیاند و بیکله! اینان را ابتدا آموزش دهید، آشنا کنید، روشن نمایید و اگر نشد، آنگاه بتارانید و در حصر کشید. اما جمع انسان را از موجودیت خویش بیگانه ندانید. انسان را فرا بخوانید، درس دهید، درس گیرید، تعامل کنید، در انسانیت خویش غرقه سازید، به موجودیت خویش آگاه نمایید. زمین را خانهی کوچک و مشترکش بدانید، حیوان را همسایهی دوستداشتنیاش بنامید، انسان بودن را حالیاش نمایید و آنگاه، بهشت را بسازید و بسازید...
برای بهشتتان قانون تدوین کنید. همانگونه که تاکنون چنین کردهاید. اندیشههای مشترک را به رای بگذارید و قانون بسازید و دوباره و دوباره...
خشونت را در همهی اشکال فکری، زبانی و عملی خود از قالب انسان مدرن واپس نهید و جز در هنگام ضرورت رو نکنید.
شما انسانید و تنها تفکرتان قادر است مدنیت انسانی را
مهمان سفرهی زندگیتان سازد. به کمتر از آن راضی نباشید که در غیر آن، زندگی را ربا دادهاید.
آموزگار میگفت...