ای کاش نوایی برسد از تو عزیزم
از دور، صلایی برسد از تو عزیزم
سر تا به قدم گوش به اَقدام تو باشم
چون نور ز جایی برسد از تو عزیزم
ای کاش نوایی برسد از تو عزیزم
از دور، صلایی برسد از تو عزیزم
سر تا به قدم گوش به اَقدام تو باشم
چون نور ز جایی برسد از تو عزیزم
باید گفت... همیشه از عشق سخن باید گفت.
'عشق' در لحظه پدید میآید، 'دوست داشتن' در امتداد زمان. این اساسیترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.
عشق، معیارها را در هم میریزد؛ دوست داشتن بر پایهی معیارها بنا میشود.
عشق ناگهان و ناخواسته شعله میکشد، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه میگیرد.
دوستت دارم، کمی از مادرت هم بیشتر
دائما دلواپسم، از خواهرت هم بیشتر
چشم در راه تو دارم تا زمانی دور و دیر
شاهدی خوشبختم از همسایهات هم بیشتر
درد دوری از تو می آزاردم این روزها
حسرت آن چشم در آرایهات هم بیشتر
عاشق اندیشه ی بی جار و جنجال توام
عاشقم بر جانت از اندیشهات هم بیشتر
فکر و ذکرم بودنی نزدیک در افکار توست
من به تو نزدیکم از کاشانهات هم بیشتر
صبح امروز
دلم لحظهای از عشق تهی شد وَ رمید
پشت من خالی شد
و دو دستم لرزید
آه ای روشنی چشم نسیم،
کوچه در کوچه به همراه بهار،
قاصد صبح سپید،
عطر خود را برسان دست به دست
تا بپیچد به تن پاک نگار
تا بگیرم خبر از قامتِ هر روزِ بهار
عطر لبخند پراکنده کن و شهر به شهر
برسان تا دیدار!
تو همان خاطرهی خوشبختی
و من آن افسرده
که فقط چشم
به انبوه حضورت دارم
این همه
در دلم، از من دوری
تو چرا انبوهی
که دلم کم باشد،
جای انبوه تو اَش!
و فقط تنگ شود
تنگ
به اندازهی اندوه خودش!