ادیبانه

شعر، مشق، کتاب

ادیبانه

شعر، مشق، کتاب

مخاطب تمام قصه های ما
عشق است
و عشق
زبان مادری‌ست
فارسی زنده از سخن
رسیده از جهاد شاعران عشق

اینجا
فرصت تمرین زبان است
با اجازه از شعور واژه ها


نامت را
چه کسی تراشید
این گونه زیبا
بر پیکره ی انبوه حروف
نامت
شناسنامه ی پاییز من است

نویسندگان

۱۶۸ مطلب با موضوع «گویه‌ها و گزین‌گویه‌ها» ثبت شده است

چه دردها که من
در غیاب روزهای با تو بودنم
کشیده‌ام
چه شام‌ها که من
در کنار جام‌های بی‌تو بودنم
خمیده‌ام
چه موی‌ها که من

سپیده‌ام
چه شام‌ها
چه شورها
چه دام‌ها
چه تورها
که من برای با تو بودنم

تنیده‌ام
چه دردها که من

رهانده‌ام
چه چشم‌ها که من

خمانده‌ام
چه خواب‌ها که من

رمانده‌ام
چه عشق‌ها که من
برای تو
برای بودنت

و بودنت

و بودنت
سپند کرده‌ام
چه آه‌ها

که من نژند کرده‌ام!

  • azam karimi اعظم کریمی

ای خوب

به سرگشتگی حال من آگاهی؟
نه!
بر فروماندگی جان من آگاهی؟
نه!
بر ستم‌پیشگی دست توانای خودت
بر فرو رفتگی حس به غوغای خودت
بر تمام حرکات دلِ چون بید مَنَت
بر غروب همه لبخند من آگاهی؟
نه!
 
  • azam karimi اعظم کریمی

در شکوه حرفهای نگفته‌ات
غنچه می‌شکفد
گل، عطر می‌پراکند
زندگی

سرمستی می‌شنود
و دنیا
به تماشای رازهای نگفته می‌رسد
خیره‌ام به آن‌چه نگفته‌ای!

  • azam karimi اعظم کریمی

فقط خاموش بودن
فقط لب را گزیدن
فقط در پیچک‌ خاموشی یک‌ رود پیچیدن
فقط احساس را خوردن
فقط آماس را دیدن
فقط فصل زمستان و
بهار خواب را چیدن،
تو را از وهم این گستاخی مرموز می‌راند.
تو را تنها
به تنهایی رمیدن
کوچ کردن،
تو‌ را تنها توانایی چکاندن
در حضور محض بیداری
تو را تنها تولد کردن درد درون
از غصه می‌کاهد
تو خود را درد می‌دانی
و این خیزش
قیام انقلاب غصه‌‌های در ورا خفته است
صدای التهاب چرکهای در گلو سفته است
بزایان درد را بهتر
بمیران مرگ را بهتر
ببخشا شورش این آشنا را
در رگ خواب جهان کمتر
تو خود را نیک، می‌دانی
و این دانایی‌ات

درد درون را می‌کند درمان
به تنهایی
به تنهایی

  • azam karimi اعظم کریمی

چه می‌تان کرد
با تو
ای خورشید
داستانِ تا ابد تکرارِ هر روزه
تو تمثال تمام روشنایی‌های‌‌ِ در راه عبوری!
سر راهت
به آتش‌ها‌ی پنهان
در دل سودای خاکی
یک نظر
کوته‌ نگه
بنداز
ای جادوی بیشه!
جامه را اکنون بیفشان
نیست فردایی
که آتش‌ را
توان
میلِ طنین دادن.
ورق امروز برگردان
صبا امروز قاصد کن
چراغ روشنای دل
همین امروز برگیران.
تو ای خورشید
تو ای رخشنده‌ی خندان
تو ای تاب و توان بخشیده و دزدیده و چندان
به کارَت وقع ننهاده!
غرورت را کمی کم کن
نگاهی هم به آدم کن
تو او را طعمه کم‌تر کن
نمیران
دست گیران
خواهشا خورشید
ای والا تبارا

  • azam karimi اعظم کریمی