من اگر شاعر بودم
گاه دلتنگی
شعر میفشاندم
به دفتری مرموز
و با خود
فخر میکردم هر روز
که تو نغز میشوی در قلم
و ساری
در روان دفترهای دلپریشم
مگر
کجا میشود از عشق گفت و تلخی نشنفت
جز در تار موی شگرف دفتر اشعار
من اگر شاعر بودم
گاه دلتنگی
شعر میفشاندم
به دفتری مرموز
و با خود
فخر میکردم هر روز
که تو نغز میشوی در قلم
و ساری
در روان دفترهای دلپریشم
مگر
کجا میشود از عشق گفت و تلخی نشنفت
جز در تار موی شگرف دفتر اشعار
وقتی که تو از
کلبهی منتهی به دریاها
بیایی
با شعلهی عشق
کتابها
به اشتیاقت بپرورانم
که دستانت
تا نگارهی صبحی که گفتهاند،
لبریز دانستن شود
و شب
دلگیر از
نتانستن!
چه هم آوایی گنگی است با کتابها گفتن!