صدایت را میشنومغوغایی دارداز قلب میرسدبر قلب میباردسنگینسُربین
شرح اندوه من ازقصه برون است، بیا...
میروی؟من که باید خویش رارویِ در تشویش رااز وجود و بودن و هستی فراموشی دهم!
دستهایش را بیاور، بادعکسهایش را بیاور، ماهچشمهایش را بیاشوبان به آهنگیبرای رقص در این راه
تو همان معجزهی زندگی من هستیکه خوشالحان و ظریف آمدهایقدمت بر قلبمجایگاهت جانمو همه عشق درونم به تو تقدیمهمه چشمانم!