ادیبانه

شعر، مشق، کتاب

ادیبانه

شعر، مشق، کتاب

مخاطب تمام قصه های ما
عشق است
و عشق
زبان مادری‌ست
فارسی زنده از سخن
رسیده از جهاد شاعران عشق

اینجا
فرصت تمرین زبان است
با اجازه از شعور واژه ها


نامت را
چه کسی تراشید
این گونه زیبا
بر پیکره ی انبوه حروف
نامت
شناسنامه ی پاییز من است

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادیبانه» ثبت شده است

۰۷
آذر

یک عاقل مـی‌تواند هـزار سـال بیندیشـد ولی به قـدر آنـچه عشق در یک روز می‌آموزد کسب نمی‌کند.  

 

 

«رالف والد ـ امرسون»

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۰۷
آذر

تنها نعمتی که به رنج زیستن می‌ارزد، آزادی است.

 

«محمد حجازی»

  • azam karimi اعظم کریمی
۰۷
آذر

یک ضـرب المثـل ایرانی می‌گوید: آرزو بر جوانان عیب نیست و من می‌گویم،   بر پیران هم. 

 

«ژان پل سارتر»

  • azam karimi اعظم کریمی
۰۴
آذر

ققنوس من، پروانه‌ام!
یارا بیا در خانه‌ام
از  من چرا ببریده‌ای
بر من چرا خندیده‌ای؟
با من چرا در دیده‌ای؟

 

ای بی‌نشان در روزها!

 

دین منی، ایمان من
برهان من، عرفان من
تو تا جهان...  در جان من!
همراه جاویدان من
در هستیِ ویران من

 

ای در کلامم سوزها!

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۲۳
آبان

 

تو اتفاق ساده‌ای نبوده‌ای

که از میان خیل یادها جدا شوی!

تو فصل سردی نگاه‌ها نبوده‌ای،

که در هجوم سختِ روزگارها رها شوی

تو ابرها نبوده‌ای که بار

از تن لطیف خود جدا کنی، سوی مقصد زمین به سر شوی، تمام!

تو 

همیشه در نگاه خیره‌ی منی

در شکوه دیده‌ی رهیده‌ی منی، تمام! 

من تو را

با هزار جِد و جهد

می‌رهانم از زمین یاد خویش

می‌پرانم از ترانه‌های شاد خویش

تو ولی

پیش از آن که یک نفس هوا شود

رسیده‌ای،

باز در بلند خویش!

بهتر از

روزها و هفته‌های پیش! 

تو

فروغ جلوه‌ی صداقتی

اصالتی!

در گروه خون من،

سَرترین نشانه از سلامتی

بهترین نگارِ خفته در سکوتِ رفته‌ای!

تو

تمام آشنای من به این زمینِ تفته‌ای!

می‌شود تو را ندید

می‌شود تو را نداشت

می‌شود به قلب خون خود

مژده‌ی رسیدنی، دیدنی، رهیدنی، نداد

می‌ "نمی‌شود" تو را

لااقل

دوست‌تر وَ دوست‌تر وَ دوست‌تر نداشت! 

تو فضای سبزِ با طراوتی

ریشه‌های رشدِ در سخاوتی

باورم به سبزی و لطافتی!

تو

امین لحظه‌های در کمینِ غارتی

کوبه‌ی صفای در خفا صداقتی 

تو

همیشه در غروب لحظه‌های سرد رخوتی

و در تولدِ

امید آشیانه‌های حیرتی!

من تو را

از صمیم دل

با شمیم غصه‌های چسب بر شکوه گِل

از برم.

من تو را

تا ابد ز خاطرم نمی‌برم.

من تو را

رها، رها، رها

باز و باز و باز

از خودم جدا

سپس

دوباره بی‌دریغ

در تمام خود

در تمام جان بی‌ضمان خود

در تمام روح باستانِ خود

فرود

آری... آتشین

فرود... آوَرم!

........

این چنین رها تو در منی شروع من!

تا ابد تو جاودانه در منی

با منی

آسمان من!

قهرمان روزگار باستان من!

 

 

  • azam karimi اعظم کریمی