۱۳
مرداد
آن قدر خیره به چشمان قشنگت بشوم
که به حرف آید و گوید بس کن!
روزی پیغمبری خواهد آمد
و خواهد گفت که انسان میتواند محبوبپرست باشد
و من آن روز
اولین مومن آن آخرین پیغامبرم
در طلوع همان صبح نور
تو را قبله خواهم کرد
و غروبها و طلوعها
به نمازت خواهم ایستاد
همچون خدایی
که هرگز ندیدهام
و بسیار سجده کردهام
مثل تهران پر از جمعیتم
در سحرگاه شبی پر برف و سرد
در دلم جمعیتی درخفته است
در ورایم نیست انسانی به گَرد
مثل آن زلزلهی صبحدم دیماهی
ناگهان آمدهای
ارگ دل ویرانت
بم جان حیرانت
و هزاران نفس گرم پرآشوب فقط قربانت!