ادیبانه

شعر، مشق، کتاب

ادیبانه

شعر، مشق، کتاب

مخاطب تمام قصه های ما
عشق است
و عشق
زبان مادری‌ست
فارسی زنده از سخن
رسیده از جهاد شاعران عشق

اینجا
فرصت تمرین زبان است
با اجازه از شعور واژه ها


نامت را
چه کسی تراشید
این گونه زیبا
بر پیکره ی انبوه حروف
نامت
شناسنامه ی پاییز من است

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تو» ثبت شده است

۱۲
آذر

دلم درد تو را دارد

روانم آرزوی تو

خودم مبهوتم و ساکت

تمامم گفتگوی تو

دلی در سینه دارم دور

جهانی جست‌وجوی تو

تو را کی می‌توانم دید

تو را کِی من؟ تو را کِی تو!

 

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۲۸
آبان

 

 

درد دل داری؟ بگو... با جانِ دل می‌نوشمش

خستگی داری؟ رهان... با نبض جان می‌پوشمش 

 

قصه داری؟ شرح کن، آشفته‌ای؟ آزاد کن

هر چه در اندیشه داری وارَهان، می‌کوشمش 

 

تو فقط آباد باش، از رنج و غم آزاد باش

من برایت چای می‌سازم، خودم می‌جوشمش! 

 

چهره‌ات از خستگی‌ها، از تب وابستگی‌ها-

دور باد؛ ... آزادی‌ات را من خودم می‌پویمش 

 

سهم تو از از زندگی، از خوانش سرزندگی،

باغ روشن از صفا باشد،... به جان می‌رویمش!

 

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۲۳
آبان

 

تو اتفاق ساده‌ای نبوده‌ای

که از میان خیل یادها جدا شوی!

تو فصل سردی نگاه‌ها نبوده‌ای،

که در هجوم سختِ روزگارها رها شوی

تو ابرها نبوده‌ای که بار

از تن لطیف خود جدا کنی، سوی مقصد زمین به سر شوی، تمام!

تو 

همیشه در نگاه خیره‌ی منی

در شکوه دیده‌ی رهیده‌ی منی، تمام! 

من تو را

با هزار جِد و جهد

می‌رهانم از زمین یاد خویش

می‌پرانم از ترانه‌های شاد خویش

تو ولی

پیش از آن که یک نفس هوا شود

رسیده‌ای،

باز در بلند خویش!

بهتر از

روزها و هفته‌های پیش! 

تو

فروغ جلوه‌ی صداقتی

اصالتی!

در گروه خون من،

سَرترین نشانه از سلامتی

بهترین نگارِ خفته در سکوتِ رفته‌ای!

تو

تمام آشنای من به این زمینِ تفته‌ای!

می‌شود تو را ندید

می‌شود تو را نداشت

می‌شود به قلب خون خود

مژده‌ی رسیدنی، دیدنی، رهیدنی، نداد

می‌ "نمی‌شود" تو را

لااقل

دوست‌تر وَ دوست‌تر وَ دوست‌تر نداشت! 

تو فضای سبزِ با طراوتی

ریشه‌های رشدِ در سخاوتی

باورم به سبزی و لطافتی!

تو

امین لحظه‌های در کمینِ غارتی

کوبه‌ی صفای در خفا صداقتی 

تو

همیشه در غروب لحظه‌های سرد رخوتی

و در تولدِ

امید آشیانه‌های حیرتی!

من تو را

از صمیم دل

با شمیم غصه‌های چسب بر شکوه گِل

از برم.

من تو را

تا ابد ز خاطرم نمی‌برم.

من تو را

رها، رها، رها

باز و باز و باز

از خودم جدا

سپس

دوباره بی‌دریغ

در تمام خود

در تمام جان بی‌ضمان خود

در تمام روح باستانِ خود

فرود

آری... آتشین

فرود... آوَرم!

........

این چنین رها تو در منی شروع من!

تا ابد تو جاودانه در منی

با منی

آسمان من!

قهرمان روزگار باستان من!

 

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۱۴
مهر

 

چه دلم تنگ تو شد امروزی 

و به آهنگ تو شد دیروزی

کاش در اوج سلامت باشی

و پر از حس بهار

خط زنی برگ نموداریِ پاییز و خزان 

 

بتراوی و مهیای فراغت باشی

همه آرام و قرار

همه در بستر تو فخر بهار

همه آرامش و آسایش و راحت به تواتر برِ تو 

 

آه، ای خالق بیدار

تو دریاب همان را که مرا

کرد آشوب و دلم را حیران

تو ببین بهتر از هر خوب برایش باشد

و دلش کم نگران

و خودش خوب‌ترین‌ها به جهان 

 

تو مخواه

رنگ افسردگی و کهنگی و درد به کارش باشد

تو برایش از مهر

سبدی نه، که جهانی برچین

از هماهنگی و دارایی و دل! 

 

همه در خدمت قلبش آور

همه در کوشش کارش بگمار

و سبکبالش کن

و تو خندانش دار 

 

دل من کاش سبک می‌شد از اندیشه‌ی او

و رها می‌شد از این فکر،

که شاید دل پاکش به گزندی آلود 

 

کاش دل‌ها فقط اندیشه‌ی ناباب کنند

و ندانند پشیزی ز دل یار توانا که به سر،

شادی و خوشدلی و نوش و نواست 

 

کاش این دل،

فقط اندیشه‌ی بیداد کند

و حقیقت به خلافش باشد

و جهان‌ِ دل من

خوب و خوشحال و پر از انگیزه

در پی کارِ زمانش باشد

 

 

 

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۱۰
مهر

خستگی‌هایت وبال جان من

چهره‌ات افسانه‌ی خندان من 

 

هر چه غم داری به دست بادها

شادی‌ات احساس بی‌پایان من 

 

در شکوفا کردن دُرّ کلام

تو خودت آیاتی از قرآن من 

 

عشق تو در پویش کامل شدن

بخشی از دنباله‌ی ایمان من 

 

جامه بر پیداییِ جان‌ها شدی

جاودان شو در کنار جان من

 

 

  • azam karimi اعظم کریمی