۲۹
خرداد
عشق، آن روز به من گفت:
بیا... تجربه کن!
و دلم صاعقه شد
من خروشیدم و تردید شدم
بیا... تجربه کن!
و دلم صاعقه شد
من خروشیدم و تردید شدم
من دلم میخواهد
مثل یک قطرهی آب
در شلوغِ دل دریای خودت گم بشوم
یا چو یک دانهی شن
در کویر دل لوت
یا چو یک تکهی نازک از ابر
آن قدر کوچک و تُرد
که نه باران بشوم روی زمین
و نه باقی به دل دشت بلند!
من دلم میخواهد
مثل یک رود
از اندیشهی یک باغ پر از گل بجهم
و درون دل یک کودکِ زنبور،
عسلها بشوم
و به کام تو فرو،
وصل به دریا بشوم!
تو آنی هستی، که میاندیشی!
آنچه بر جاریِ اندام گِلسانت نمود مییابد، هویتت میشود، شخصیتت را میپردازد و هستِ تو را در برابر دیگران نمودار میشود،