اندیشه
تو آنی هستی، که میاندیشی!
آنچه بر جاریِ اندام گِلسانت نمود مییابد، هویتت میشود، شخصیتت را میپردازد و هستِ تو را در برابر دیگران نمودار میشود،
آن چیزی است که در نهان اندیشهی خود نگه داشتهای. همانی که با آن ذهنت را ساختهای، فکرت را پرداختهای و نواقص تفکرت را با آن پالاییدهای.
ذهن تو در دست توست. بیارایش تا بشکوفد. بپالایش، تا اندیشه دهد. بپرورانش تا دستگیرت باشد. مراقبتش کن که چه را و چگونه درمییابد. که از کدام گِل آب میگیرد و در کدام هوا تنفس میکند... چنین که شد، آنگاه بنگر که چگونه نردبان رشدت خواهد شد. چطور قامت احساست را بالا خواهد کشید، چگونه توانت را اوج خواهد داد و تا کجا به جبران مراقبتت خواهد خاست.
هشدار!... از تغذیهی اندیشه و از پایش رشد خویش وانمان تا اوج را با ضمیر پرورانده به دست درون، دریابی. تا، یکتا شوی چنانکه میتوانی.