ادیبانه

شعر، مشق، کتاب

ادیبانه

شعر، مشق، کتاب

مخاطب تمام قصه های ما
عشق است
و عشق
زبان مادری‌ست
فارسی زنده از سخن
رسیده از جهاد شاعران عشق

اینجا
فرصت تمرین زبان است
با اجازه از شعور واژه ها


نامت را
چه کسی تراشید
این گونه زیبا
بر پیکره ی انبوه حروف
نامت
شناسنامه ی پاییز من است

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلتنگی» ثبت شده است

۱۰
فروردين

 

 

 

تمام جهانم!... دلم تنگ توست

تمام وجودم به آهنگ توست

درون دل روزه‌دارم مدام...

پریشانی ذکر آونگ توست

 

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۲۲
بهمن

 

چه دلم تنگ... تو را می‌خواهد

گرم و پررنگ... تو را می‌خواهد

 

خفته در تشت خروشانی سرخ
قلبی از سنگ... تو را می‌خواهد

 

خفه‌ام! راه به اکسیژن نیست
شده پای نفسم لنگ... تو را می‌خواهد

 

چشم و گوشی همه سرگردانی
در تبِ جوشِ شباهنگ... تو را می‌خواهد

 

آه ای دورترین ماه که هستی در راه!
خاطراتت به دلم چنگ... تو را می‌خواهد

 

دلِ دلواپسم از خاطر تو سرریز است
سر شده کفترِ آهنگ... تو را می‌خواهد

 

پَر پرواز چرا سهم تن آدم نیست؟
وقتی‌اش روزِ پُر از جنگ... تو را می‌خواهد!

 

گاه

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۱۷
دی

 

 

آمد به جانم لب ولی
کوچیده‌ام در تب ولی
امید روز دیدنت
دادم به دل، تدبیرها!

 


 

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۰۹
آبان

آسمانا

خبر از بودن یاری داری؟

به کجا می‌دود او

ز کجا می‌رسد آواز نفس‌های خوشش؟

چشم‌هایش به کجا می‌گردند؟

دستهایش به چه مشغول و تلاشند؛ کجا؟ 

 

آسمانا

تو که هر روز خدایی داری،

به زمین می‌نگری،

محو دیدار همه آدم‌ها،

چشم در چشم نگاران داری

جای ما پیوسته

روی مهتابی زیبایش بین

بر تنش بوسه بزن

دست در موی لطیفش انداز 

نفسش گرما باش

به دلش خون خروشانی ده

و تمامش بنواز

و حضورش به جهان، یار بدار

آسمانا

بِرهانش ز هر اندوهِ سبک

زِ هر آوار ثمین

برسانش به سراپا تو سلام 

 

آسمانا

بنشانش به من این توده‌ی انبوه دعا!

من سراسر غم و دردم بی او

کاسه‌ی سربیِ سردم بی او! 

 

آسمانا

تو به اندوه فراوان من آتش زده‌ای!

دست زین وسوسه‌ی درد و محال،

سخت بردار و به دلدار بیاویز و بگو

درد ما را تو دگر داغ نکن

چشم‌ها را نهراسان!

خاطر پُر ز پریشانیِ ما را تو ببین!

اشک‌ها را بشمار!

دردها را تو پرستاری شب‌ها بلدی؟

روزها را... ... ...

به خدا روز و شبی نیست

که در دردِ غلیظ

چهره‌ی نرم من آشفته نشد

 

آسمانا

همه آغازم اوست

همه انجامم اوست

تب تبدارم اوست

دل ابریشمیِ دردِ فراوانم اوست

چلچراغ شب بحرانم اوست

 

آسمانا

تو امانت نگهش دار، به جان!

تو فراوانش دار 

و به آغوش کِشش تا ته جریان حضور

 

آسمانا

به دلش وسعت بیداری ده

به لبش

آیه‌ی مهتابی ده

به صدایش نفس ساده‌ی دلداری ده

آسمانا

تو فراوانی ده

تو نگهبانی ده

...

 

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۱۴
مهر

 

چه دلم تنگ تو شد امروزی 

و به آهنگ تو شد دیروزی

کاش در اوج سلامت باشی

و پر از حس بهار

خط زنی برگ نموداریِ پاییز و خزان 

 

بتراوی و مهیای فراغت باشی

همه آرام و قرار

همه در بستر تو فخر بهار

همه آرامش و آسایش و راحت به تواتر برِ تو 

 

آه، ای خالق بیدار

تو دریاب همان را که مرا

کرد آشوب و دلم را حیران

تو ببین بهتر از هر خوب برایش باشد

و دلش کم نگران

و خودش خوب‌ترین‌ها به جهان 

 

تو مخواه

رنگ افسردگی و کهنگی و درد به کارش باشد

تو برایش از مهر

سبدی نه، که جهانی برچین

از هماهنگی و دارایی و دل! 

 

همه در خدمت قلبش آور

همه در کوشش کارش بگمار

و سبکبالش کن

و تو خندانش دار 

 

دل من کاش سبک می‌شد از اندیشه‌ی او

و رها می‌شد از این فکر،

که شاید دل پاکش به گزندی آلود 

 

کاش دل‌ها فقط اندیشه‌ی ناباب کنند

و ندانند پشیزی ز دل یار توانا که به سر،

شادی و خوشدلی و نوش و نواست 

 

کاش این دل،

فقط اندیشه‌ی بیداد کند

و حقیقت به خلافش باشد

و جهان‌ِ دل من

خوب و خوشحال و پر از انگیزه

در پی کارِ زمانش باشد

 

 

 

 

  • azam karimi اعظم کریمی