۲۷
مرداد
من درد بودم، دَم شدم
مشعوف با آدم شدم
لیلا بُدم، رستم شدم
با این تراوشهای تو
من بی تو هم جان میدهم
چشمهایت غزل است
گوش و ابروها، رباعیهای من
دستهایت را چو بیت مثنوی موزون نما
آخرین احساس در ابیات رویاهای من
ای خوب
در شکوه حرفهای نگفتهات
غنچه میشکفد
گل، عطر میپراکند
زندگی
سرمستی میشنود
و دنیا
به تماشای رازهای نگفته میرسد
خیرهام به آنچه نگفتهای!