در ستایش بطالت/برتراند راسل
*فراغت لازمه تمدن است و پیشتر تنها برای معدودی کسان فراهم میآمد، البته به یمن کار و کوشش بسیاری کسان دیگر. ولی این کار و کوشش پر ارزش بود، نه به این دلیل که کار خوب است، بلکه به این دلیل که فراغت خوب است.
با فناوری نوین میتوان فراغت را منصفانه توزیع کرد بی آنکه صدمهای به تمدن وارد آورد.
*کار یک تکلیف است و سهم آدم نه متناسب با آنچه تولید کرده، که متناسب با فضیلت اوست و نهفته در سختکوشیاش.
*این فکر که فقیران هم باید فراغت داشته باشند همواره برای ثروتمندان ناخوشایند بوده است. در انگلستان اوایل قرن نوزدهم، ۱۵ ساعت کار روزانه برای هر فرد معمول بود کودکان هم گاه همین قدر کار میکردند ولی غالباً ۱۲ ساعت در روز.
*استفاده خردمندانه از فراغت ثمرهی تحصیل و تمدن است. کسی که تمام عمر ساعات متمادی کار کرده است اگر ناگهان بیکار شود دچار خستگی و کسالت میشود.
باری آدم بدون اوقات فراغتی در خور توجه، از بسیاری چیزهای خوب محروم میماند.
*فقط یک ریاضتطلبی احمقانه آن هم معمولاً مستعار، وادارمان میسازد اصرار بر کار زیادی داشته باشیم، در حالی که دیگر نیازی به آن وجود ندارد.
*سال های سال اغنیا و مجیز گویانشان در ستایش کار و زحمت شرافتمندانه قلمفرسایی کردهاند، ساده زیستی را ستودهاند و دم از دینی زدهاند که میگوید احتمال رفتن فقرا به بهشت قویتر از اغنیاست و کلاً کوشیدهاند به کارگران یدی بقبولانند که اصالت خاصی در جابجا کردن ماده در عالم است...
واقعیت این است که جابجا کردن ماده تا حدودی برای حیات ما ضروری است، ولی مسلّما یکی از غایات زندگی بشر به شمار نمیرود. وگرنه بایست هر عملهای را برتر از شکسپیر میدانستیم.
*در این زمینه به دو دلیل به اشتباه افتادهایم؛ یکی ضرورت راضی نگه داشتن فقرا، که هزاران سال است اغنیا را واداشته در باب شان کار و کوشش داد سخن بدهند، در حالی که مراقب بودهاند خود از این حیث بینصیب باقی بمانند؛ دیگری احساس خرسندی تازهای است که ما را به وجد میآورد از تغییرات هوشمندانه شگفتانگیزی که میتوانیم در سطح زمین پدید بیاوریم. این انگیزه ها هیچ یک جاذبه وافری برای کارگر واقعی ندارد. اگر از او بپرسند بهترین بخش زندگی خود را چه میداند بعید است بگوید: "از کارگری خوشم می آید چون باعث میشود احساس کنم که شریفترین وظیفه بشری را انجام میدهم و اینکه دوست دارم بدانم آدم چقدر میتواند سیارهاش را دگرگون کند. درست است که بدنم نیاز به زمانی برای استراحت هم دارد و ناچارم به بهترین شکل ممکن آن را برآورده کنم، ولی هیچ وقت آنقدر خوشحال نمیشوم که صبح میرسد و میتوانم به سر کاری برگردم که خشنودی من از آن است." هرگز نشنیدهام که کارگری چنین چیزی بگوید. آنها کار را همان طور که باید تلقی میکنند، وسیلهای ضروری برای امرار معاش؛ و اوقات فراغت برایشان سرمنشاء هر شادی است که از آن لذت میبرند.
*انسان مدرن میپندارد که هر کاری باید بخاطر چیز دیگری انجام شود و نه هرگز به خاطر خودش. مثلاً اشخاص خشک و جدی پیوسته عادت رفتن به سینما را سرزنش میکنند و میگویند این کار باعث می شود جوانان به راه فلان کشیده شوند ولی همه کارهای مربوط به تولید یک فیلم در خور احترام است، چون که کار است، چون که درآمدزاست.
قصابی که گوشت در اختیار شما میگذارد و نانوایی که نان، ارجمندند؛ چون پول در می آورند. ولی وقتی شما از همین غذایی لذت میبرید که ایشان عرضه کردهاند، کمعقلی بیش نیستید! مگر آن که فقط بخورید تا برای کار کردن نیرو بگیرید.
کلاً فرض بر این است که پول درآوردن خوب است و خرج کردن آن بد. با توجه به اینکه اینها دو روی یک سکهاند، این حرف مهمل است.
*هر فرد در جامعه ما برای سود مالی کار میکند ولی هدف اجتماعی کار وی در گرو مصرف چیزی است که او تولید میکند.
*درگذشته طبقهای کوچک برخوردار از فراغت بود و طبقه بزرگتر کار میکرد. طبقه برخوردار از فراغت از مزایایی سود میجستند که از منظر عدالت اجتماعی توجیهی نداشت؛ و همین امر آن را سرکوبگر ساخت و همدلیاش را محدود کرد و به وضع نظریههایی در موجه جلوه دادن این مزایا انجامید. این واقعیات تا حد زیادی از ارزش آن طبقه کاست، ولی علیرغم این نقطه ضعف، طبقه مذکور تقریباً در همه آنچه تمدن مینامیم سهیم بود. هنر پرورد، علوم را کشف کرد، کتاب نوشت و فلسفهها را بنیان نهاد، خدمات اجتماعی را اصلاح کرد. حتی آزادی جماعت جورکش نیز معمولاً از بالا آغاز شده است.
*بشر، بدون طبقه برخوردار از فراغت، هرگز از بربریت بیرون نمی آمد.
*در دنیایی که افراد، در خارج از چهار دیواریشان، فرصتی برای فعالیت غیر سودگرایانه ندارند، مراکز دانشگاهی -اگرچه مفیدند- پاسداران مناسبی برای منافع تمدن نیستند.
*در دنیایی که هیچکس مجبور نباشد بیش از چهار ساعت در روز کار کند، هر فرد شیفتهی کنجکاوی علمی میتواند این میل خود را ارضا کند و هر نقاشی می تواند بدون گرسنگی کشیدن نقاشی کند، حال نقاشیهایش هر کیفیتی که میخواهد داشته باشد. نویسندگان جوان مجبور نخواهند بود با کارهای بازاری مهیج جلب توجه کنند تا به استقلال اقتصادی برسند که لازمه خلق آثار ماندگار است؛ و وقتی هم که سرانجام موعدش برسد، ذوق و توانایی خلق چنین آثاری را از دست داده باشند.
*پزشکان فرصت خواهند یافت که در مورد پیشرفتهای پزشکی مطالعه کنند. آموزگاران دیگر خسته و ذله با روشهای متداول تدریس کلنجار نخواهند رفت تا چیزهایی را یاد بدهند که خود در جوانی آموختهاند. چیزهایی که ممکن است در این فاصله نادرست بودنشان اثبات شده باشد.
مهمتر از همه اینکه شادی و لذت زندگی جای اعصاب خراب، ملال و سوء هاضمه را خواهد گرفت. کار مطلوب آنقدر است که فراغت را سرور انگیز سازد نه آن قدر که موجب از پا افتادن شود. و از آنجا که مردم در اوقات فراغتشان خسته نخواهند بود، فقط به دنبال سرگرمی های منفعل و کسالت بار نخواهند رفت. دستکم یک درصد مردم وقتی را که صرف کار حرفهای نمیکنند احتمالاً به پیگیری و اموری اختصاص خواهند داد که اهمیت اجتماعی دارند و چون امرار معاش به این پیگیریها وابسته نخواهد بود، ابتکار عمل خواهند داشت و لازم نیست از معیارهایی پیروی کنند که پیران اهل بخیه وضع کردهاند.
*وقتی مردان و زنان معمولی از موهبت زندگی خوش برخوردار باشند نرمخوتر میشوند، کمتر آزار می رسانند و کمتر با بدگمانی به دیگران مینگرند. جنگافروزی به کلی از میان خواهد رفت؛ تا حدی به این دلیل و تا حدی به این سبب که جنگ مستلزم کار همگانی سخت و طولانی خواهد بود.
*نیکطبعی، از میان همه سجایای اخلاقی تنها چیزی است که جهان بیش از هر چیز به آن نیاز دارد و نیکطبعی ماحصل آرامش و امنیت است نه ماحصل یک عمر کشمکش شاق و توان فرسا.
*تا به حال کوشیدهایم همانقدر فعال و پر انرژی باشیم که در روزگار پیش از پیدایش ماشین آلات بودهایم. از این حیث احمقانه رفتار کردهایم ولی دلیلی ندارد همچنان تا ابد احمقانه رفتار کنیم.
برشی از کتاب "در ستایش بطالت"
اثر برتراند راسل