۱۷
دی
آمد به جانم لب ولی
کوچیدهام در تب ولی
امید روز دیدنت
دادم به دل، تدبیرها!
من در کمینت خفتهام
از فکر تو آشفتهام
با شعر تو غم سفتهام
آداب ماتم جستهام
در این غبارین روزها!
قربان طربهای تو ای قاصد باران
ای خوبترین، سبزترین برگ بهاران
قربان نگاه پر آواز و قشنگت
پررنگترین آینه در رقص اناران
در قلب من احساس فشردن شده برپا
در زیر سم اسب نگارینِ سواران
صد نقش شود خانهی دنیا، نپذیرم
جز سادگیِ جامهی آن آبیِ یاران
در حادثهی روز جدایی بنویسم:
صد جانِ من هر بار فدای تپش قلبِ نگاران
قلبمی احساسمی الماسمی
در نگاهی آشنای خاصمی
دل به دل پیگیر دنیای توام
تو همینی تو درِ احساسمی
شب شود یا روز توفیرش کجا؟
تو زمینی، آسمانی، تاسمی
میشوم قربان جادوی رُخَت
بهترین احساس در احساسمی
بس فراوان دیدهام مانند تو
نه! فقط تو یک نفر، تو خاصمی