۱۰
مرداد
میروی؟
من که باید خویش را
رویِ در تشویش را
از وجود و بودن و هستی فراموشی دهم!
تو همان معجزهی زندگی من هستی
که خوشالحان و ظریف آمدهای
قدمت بر قلبم
جایگاهت جانم
و همه عشق درونم به تو تقدیم
همه چشمانم!
تو را برای دوست داشتن میخواهم
از دور دوست داشتن
از دور خواستن
از پس فاصلهها اندیشیدن
در ورای رویاها جستن...
تو را برای نبودن میخواهم!
برای ندیدن
برای نیافتن!
نداشتن!
برای گریستن
نگریستن...
تو قاصد لحظه های خوب دوست داشتنی
باش!
همین نزدیک
همان دور!
برترین حادثهی زندگی من هستی
پُر پیمانهی بشکوفیدن
مست هنگامهی رنجوریدن
تو تمامِ هنری
و حدوثت
مرگ مانای جهان تثلیث
بوسهام
بر جانمای شیشههای خورده بر جانت رفیق!
با لبانم میکشانم دردها از پیکرت
خارها از بسترت
میربایم از تمام لحظههایت ریغها
از صدایت تیغها
ای ستوه لحظههای باردار از التهاب
ای خروش ماه ناب
موج دامت می گریزد در نگاه تاسهای
مینشیند در دلت تلواسهای؟
میپذیرد بوسهای؟