شهر باران

تو را من دیده‌ام در شهر باران
به همراه نوایی از هَزاران
تو در محدوده‌ی جان من امروز
حضوری داری از رنگ بهاران

 

 

فروردین ۹۹

عید

من به عیدم چه نیاز است به دارایی تو

تو خودت عید و بهاری جانم

 

روزهایی که تو نیستی

و من
در هر روزهایی که تو نیستی،
پرواز را ترسیم می‌کنم
و زندگی را نقش می‌دهم
و سکوت را سپاس!
تا پیدایی‌ات
ای فرو رفته در خروشانی افق
راه چه دور است
و زمان
چه آفتاب‌گون!
برای مردانگی‌ات 
کاش توانایی اظهاری بود در من
شکوه فرهناک امید!
بازوی رها شده در باد!
شیدای اهوراسازی من!
چه فراهناکی تو
چه خمیده غمم من
چه تلخ است این!

14اسفند 98

کسی که نیست

در من

کسی هست

که نیست!

 

شب‌ها

شب‌ها
که ستاره‌ها خوابند و انسانها بیدار
تو چگونه‌ای؟
چون غنوده‌ای بی‌بخار
یا سروده‌ای در تب یار؟
هست تا تو
بسیار بسیار...