من در دل عشق تو نهانی خفتم
در سایهی فکر جاودانی خفتم
آن روز که تو قبله شدی در پیشم
در کاوش راز زندگانی خفتم
من در دل عشق تو نهانی خفتم
در سایهی فکر جاودانی خفتم
آن روز که تو قبله شدی در پیشم
در کاوش راز زندگانی خفتم
من دلم میخواهد
مثل یک قطرهی آب
در شلوغِ دل دریای خودت گم بشوم
یا چو یک دانهی شن
در کویر دل لوت
یا چو یک تکهی نازک از ابر
آن قدر کوچک و تُرد
که نه باران بشوم روی زمین
و نه باقی به دل دشت بلند!
من دلم میخواهد
مثل یک رود
از اندیشهی یک باغ پر از گل بجهم
و درون دل یک کودکِ زنبور،
عسلها بشوم
و به کام تو فرو،
وصل به دریا بشوم!
من پریشان تو هستم و در انکار همه
دل به آشوب تو بستم نه به افکار همه
شبپرستی به لب ساحل پیدایی تو
برنشستم به تماشاییِ رفتار همه
همه جا خلوت و هر جا به شلوغیست مدام
همه کس هیچ کساند و تویی آثار همه
فکرها در سر من چرخش منظومهی ماه
ماه خورشید شده، دور به دوّار همه
آری، آری به خدا هست چنین دور سماعی اینجا
خوشترین رقص بینداز تو در کار همه
صدایت میزنم صبح است، برخیز و مهیا شو
جوابم میدهی باشد؛ خودت باش و تماشا شو
بهین، رویت! بهین، جانت! بهین، من با تماشایت
بهین لبخندهای تو، بهین ترفندهای تو، خودت باش و تماشا شو!
چشمم تویی نورم تویی
دردم تویی شورم تویی
از چشمها دورم تویی
در هستها بورم تویی
ای بهترین تکرارهها!