ادیبانه

شعر، مشق، کتاب

ادیبانه

شعر، مشق، کتاب

مخاطب تمام قصه های ما
عشق است
و عشق
زبان مادری‌ست
فارسی زنده از سخن
رسیده از جهاد شاعران عشق

اینجا
فرصت تمرین زبان است
با اجازه از شعور واژه ها


نامت را
چه کسی تراشید
این گونه زیبا
بر پیکره ی انبوه حروف
نامت
شناسنامه ی پاییز من است

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۱۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

۰۶
آبان

باید جدا شوم از بودنت 

ولی،

در کدام کهکشان پنهان بخزم

که نبودنت

که ندیدنت

که نخواستنت

در درونم

چونان درختی بروید

و سحرآمیز

"لوبیا"یی شود

قد کشیده در چشمانم

که تو را

و بودنت را

و دیدنت را

و خواستنت را

سایه اندازد به فراموشی!

باید

بگریزم

و بیاویزم

به داستان روزهای پیوسته‌ی نبودنت

به کسالت روزهای زردِ ندیدنت

به هیجان نفس‌های در خیال زنده‌ات!

باید

بسیار باید

که رهایی را

به تکرار خواهم

و درد را

از انبازیدن بترکانم

و در شعور منحط زمین

به نبودن اویی که "باید"

معترف شوم

شاید زمین

روزی

از هم‌آمیزی زشت و پلشت تضادهایش

رسوایی را

بار کِشد

و سلول سوگش را 

در انبوه انتظار مشتاقان بکُشد! 

شاید 

تن دهد او

به اعتراف زنجیر آزارهای ناروا،

بر دِلانی

که زمینی نبوده‌اند

که زمینی

نزیسته‌اند

که از لطافت دنیایی سوا

به مهمانی غریب زمین نشسته‌اند..

 

 

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۱۰
مهر

خستگی‌هایت وبال جان من

چهره‌ات افسانه‌ی خندان من 

 

هر چه غم داری به دست بادها

شادی‌ات احساس بی‌پایان من 

 

در شکوفا کردن دُرّ کلام

تو خودت آیاتی از قرآن من 

 

عشق تو در پویش کامل شدن

بخشی از دنباله‌ی ایمان من 

 

جامه بر پیداییِ جان‌ها شدی

جاودان شو در کنار جان من

 

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۰۶
مهر

تو فقط باش به سرسبزی شاخ
بودنت،
صِرف وجودت، کافیست!


مگر از رویش یکسان بهار
به دل باغ پر از عشوه و راغ
شاخ و برگ تن کوشای درخت
به چه می‌اندیشد؟


بودنت وجهِ چراغی‌ست،
به باغ دلِ دنیاییِ شاخ
و چه از این بهتر!
و از این زیباتر!


چشم دارم به طلوع روزت
و به هر ساعتِ از هر روزت،
که تو در جاری ساعات، قدم می‌داری...


قدمت
هر تپش قلبِ به همراهِ من است
جاری‌ام باش، بتپ!


بهترین خواهش دنیایی باغ
تو روان باش

 روان
در دل جاری احساس، خداوندِ دلم!

 

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۰۳
مهر

دلم که برایت شعله می‌شود
آب می‌خورم
به مدرسه می‌روم
لای برگ‌برگ کتاب‌ها پنهان می‌شوم
از درختان عکس می‌گیرم
به گل‌ها هوا می‌دهم
آیینه‌ای روشن می‌کنم
عودی می‌پراکنم
دستی به نوازشِ قلم
بر دفتری می‌کشم
آن‌گاه می‌نشینم
غصه دم می‌کنم
دلهره می‌نوشم
شمع داغان می‌کنم
و با تو
می‌گویم و می‌گویم و می‌گویم
تا آن‌سوی قانون شنیدن
تا همان فراخی نبودن
تا تب هرگز نرسیدن
تا دیوار بلند رد نکردن
تا پایانِ پایانِ آرزو کردن

 

  • azam karimi اعظم کریمی
۳۰
شهریور

عشق را تا به ابد
در دل ساکت شب می‌کارم؛
به رهایی سوگند
و به آوار هبوط
و به نرگس‌هایی،
که سرِ دیوارند
و ترنم‌هایی
که به لب می‌آرند...
عشق
آن کودک غرقاب دعاست
که دلش
ماهی سرخ لب حوضی
را خواست
ماهی لیز و تری
که به دستان دعا کوچه نداد،
همچنان لیز و لزج
همچنان فرز و پر از نازِ ادا آن ماهی،
در دل حوض قنوت
در تب آب سجود،
موج بر خواهش کودک انداخت
و امید دل آن کودک ناز
یأس را چاره نکرد
و سرانجام به دل فرمان داد
برهان خویش

از آن خواهش دور
و از آن
بیرق لرزانِ به هنگام عبور.

و همان کودکِ دل‌خوش به تن ماهی ناز
ز خودش هم کوچید
و کسی دیگر شد
دیگر آن عشق که رفت
کسی از او کم شد
و کسی دیگر شد
و کسی دیگر شد!

  • azam karimi اعظم کریمی