کتاب "رویش شب"، با هشتاد و شش غزل،
هماکنون در؛
کتابفروشی دیجیکالا
ایران کتاب
سایت نشر همارا
و اپلیکیشن کتابفروش قاصدک
چه دلم تنگ... تو را میخواهد
گرم و پررنگ... تو را میخواهد
خفته در تشت خروشانی سرخ
قلبی از سنگ... تو را میخواهد
خفهام! راه به اکسیژن نیست
شده پای نفسم لنگ... تو را میخواهد
چشم و گوشی همه سرگردانی
در تبِ جوشِ شباهنگ... تو را میخواهد
آه ای دورترین ماه که هستی در راه!
خاطراتت به دلم چنگ... تو را میخواهد
دلِ دلواپسم از خاطر تو سرریز است
سر شده کفترِ آهنگ... تو را میخواهد
پَر پرواز چرا سهم تن آدم نیست؟
وقتیاش روزِ پُر از جنگ... تو را میخواهد!
قلبمی احساسمی الماسمی
در نگاهی آشنای خاصمی
دل به دل پیگیر دنیای توام
تو همینی تو درِ احساسمی
شب شود یا روز توفیرش کجا؟
تو زمینی، آسمانی، تاسمی
میشوم قربان جادوی رُخَت
بهترین احساس در احساسمی
بس فراوان دیدهام مانند تو
نه! فقط تو یک نفر، تو خاصمی
هی نشستم تا بیایی، آمدی بی درد سر
درد سر را سایه کردی، موج شب را بیسحر
قلب احساسم شکفت از دیدنت آرامِ من!
دست تو در قلب من کوبیده آثار دگر
مهربان دیدم تو را ای آشنای دیر پا
بهترین هستی برایم تا همیشه، یک نفر!
خیر تو مهرِ زمانم شد، تو این سان بستهای،
مهر من را بر خودت، همراهِ دردی بیخبر
زندگی را بنده بودم، خاطرم در بندها
کردی آرامم! تمام بندهها را دربهدر
موج افکارم تمامی از تو؟ ای هیهات! من-
تا شلوغ زندهها باشد، به شورم! در شرر!