گاه حیرانی/ غزل
جمعه, ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۲:۲۲ ب.ظ
آه ای جان دلم! یوسف کنعانی من
حسرت خواستهی شرح پریشانی من
هاتف روز رهایی، گل لبچیدهیصبح!
بنِشین حرف بزن، روضهی کاشانی من!
دل چه بیداد روا داشت مرا، حق این بود؟
که بیایی بشوی شاهد ویرانی من؟
دست این موج تقلا به چه بند است ببین،
میتوانی بشوی حیدر ساسانی من؟
تلخیِ زهرم و در، سینهی سیبی پنهان
شور یک خاک شده باعث حیرانی من!
گاه