مو؟
شگفتِ شانهها!
آسمانِ شاعرانهها
لب؟
ترانهها
لعبت شکوه ماه پارهها
دستها؟
ستارهها
چینش نظام سازهوارهها
چشمها؟
فروغ جاودانه است
قلب را نشانه است
خانه است و آشیانه است!
کی جهان چنین ترانه ساز شد؟
کی دهان چنان بهشت راز شد؟
چشمها چگونه باز شد؟
من چرا
نمیشناختم چنین
نمیشنیدم این چنین
و زمهریر قلب من
چرا چنان تپیده بود و مُرده بود و آهنین!
سپاس
چشمهای تو
پَرانِ پلکهای تو
نگاه با صفای روشنای آشنای تو
سپاس
دستهای تو
گُزیده
گامهای تو
وزین کلام شعرهای بار بارِ تو
طنین
سکوت رازهای تو
و من
خلود در خجالت نگاه تو
تمام
در رکاب تو
برای تو
برای تو
و تو...
کوه و تکیهگاه من
سلاح من
بستر روان من
تخت آرمان من
هم بهشت و هم بهار و هم،
نگاهبان من
جان و جانپناه من
فخر آسمان من
تو!
تبلور حضور من
نگاه من
آستان من
من
تمام تو
تو
تمام در تمام در تمام من!