نگاه می کنم تو رااکنونو در این هزارسوی تاریک ساعت
تو پزشکِ دل تبدارِ پر از درد من ای همسفر راه... برس!روی تب را به دوایی بنواز
تو همان عمق عظیم خالیو سیهچالهی قلبم بودیو همان سطح وسیع بایر
پریشان توام باز...