جای خالی تو
تو همان عمق عظیم خالی
و سیهچالهی قلبم بودی
و همان سطح وسیع بایر
به بیابان دلم
و همان شعر نیفتاده به دیوان زمان
که رسیدی و سپیدی و ز لبهای تو رویید گل ملتهبم
و کسی با نفس گرم وفا
دست تقدیر سپرد
آیت روی تو را
در نفس محرم من!
تو فقط جای خودی
جای آن مرگ کهنسالهی تقدیر شده
و همان بایریِ با تو به تنویر شده
و همان راه نپیمودهی سخت
و همان الکنی با همه درگیر شده
بشتاب اینجا باش
بخرام این گوشه
و بمان با من فرسودهی در وادیِ تو پیر شده
و خوشا اینگونه!
و چه زیباگونه!
و چه مستانه و دیوانه و تقریر شده
و چه از قلب کهن سیر شده
من به پیدایی تو!
ای تمام نفس مُشک به نبضم و لباس
بارش عطر هوا در هوس گرم لباس
تو گلی؟
یا خودت عطر پراکن به تنِ بوته گلی؟
یا گلابی به همان آب که گل را رویاند؟
یا مگر رایحهی کاهگلی
آشنا با نفس گرم مشام!
تو به تقدیر من آورده نگاه
و به بنیان من آورده سپاه
و به تزیین جهانم، دل ماه!
تو فقط معجزهای، شاه! اِلاه!